سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزی تو خواهی آمد...

 


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15641



 
لاف عاشقی

یا مهدی(عجل الله)ادرکنی

 

من که کاملا حیرانم...!      

  گفتم که در کنارت جان را کنم نثارت    تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد

 اما نه پاسخی یافتم و نه راهی!

 امروز فهمیدم که عمری بیراهه پیمودم و بیهوده گذراندم

 هیچ کس هم نگفت این ره که تو میروی به ناکجا آباد است

 کس نگفت فراموشیت نشان از بی مهریت دارد

 با کدامین ادعا به مقصود خواهی رسید، ادعای بی عمل کدامین نتیجه را در بردارد؟

 در کدامین کوی و برزن پی او گشتی و او را نیافتی؟

 به خاطر او تا چند فرسخ با چشم گریان دویدی تا شاید نظری کند و او غفلت نمود؟

 این سخن، ادعا و دروغی بیش نیست؟

 اگر انگشتر خود گم می کردم بیش از این به دنبال آن بودم! به هر کوی و برزن سر میزدم

 از هرکس و ناکس سراغش را میگرفتم

 پس از مدتها که آن را نمیافتم داغ گم شدن انگشتر آنچنان بر دلم نهاده میشد که سوز آن گاه و بی گاه رنجم میداد،

 پس این کدامین کذب و افترا است که گریبان گیرم شده، تا اورا غافل از خود بدانم!

 لاف عشق و گله از یار ، زهی لاف دروغ      عشق بازانِ چنین، مستحق هجرانند

 او کی به مهمانی های پر گناه ما می آید!

 کی به دیدار دوست گنهکار میرود!

 حدیث نفس میکنم...

 خودت خوب میدانی که او پا به جمع غفلت زدگان نمیگذارد

 فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی زده ای!

 کدام سحر با چشم گریان سراغش را گرفتی و کدام شب را تا صبح صدایش زدی و جوابی نشنیدی؟

 چقدر تنهایش گذاشتی و چقدر نمکی بودی بر زخمهای دیرینه اش و باز.....منتظری!

 با همین غفلت و در جمع غافلان بنشین و چشم به در بدوز، باشد که رخ بنماید و رویش ببینی!

 زهی خیال باطل...

 

 



یکشنبه 89/11/10 توسط سنا